جستجوی نان از دل سنگ

زنی با دستانی که پتک میکوبد

جستجوی نان از دل سنگ!!

 دست‌هایش هیچ شباهتی به دست‌زن‌هایی که می‌بینیم و می شناسیم، ندارد؛ هرچند شکی نیست که اگر با چشم دل نگاه‌شان کنی، زیباترین دست‌های عالمند. دست‌هایی کار کرده با پینه‌های قدیمی، شیارهای عمیق و جای زخم‌های التیام یافته... زنی که طی سالیان، هر روز خدا راهی معدنی در آن حوالی می‌شد تا نان زندگی خود و هفت فرزندش را در دل سنگ‌های سخت جست‌وجو کند. با قدرت تمام پتک را بر دل سنگ‌های کوه می‌کوبید و سنگ‌های سختی را که در برابر اراده این مادر تاب مقاومت نداشتند، به ناله وامی داشت.
 به گفته خودش، سنگ‌ها را می‌شکست تا دل فرزندانش نشکندمن یک مادر هستم و همه مادران ایرانی برای آسایش فرزندانشان از همه چیز می‌گذرند.
 وقتی دخترم به دنیا آمد، حس مادری را درک کردم. حسی که خودم سال‌ها از آن محروم بودم. در زندگی صاحب پنج پسر و دو دختر شدم و همه آرزوی من این بود که آنها درس بخوانند. همسرم در کنار دامداری کشاورزی هم می‌کرد و من با کیسه‌های برنج برای بچه‌ها کیف می‌دوختم تا بتوانند کتاب و دفترهایشان را در آن بگذارند. زندگی راه خودش را می‌رفت که با زمین‌گیر شدن شوهرم، روزهای تلخ رسید و کام‌مان را زهر هلاهل کرد.»
«بچه‌ها برای تحصیل باید به روستای «رودزرد» می‌رفتند که کرایه هر نفر ۲۰۰ تومن برای رفت و برگشت می‌شد و تأمین این پول برایمان خیلی سخت بود. او سخت‌ترین لحظه زندگی‌اش را  فروختن یکی دو کیلو برنجی را که در گوشه خانه داشته، برای تأمین کرایه ماشین فرزندش می‌داند و می‌گوید آن روز تصمیم گرفتم با دیلم و پتک به جنگ سنگ‌های سخت کوه بروم. 
او ادامه می‌دهد: «نمی‌دانستم چه کنم، فردا هم در پیش بود و دستان من خالی، فکری به سرم زد. صبح زود به روستا رفتم و با خرید پُتک و دیلم به دل کوه زدم تا با شکستن سنگ، پولی تهیه کنم. خودم هم باورم نمی‌کردم بتوانم پتک ۲۰ کیلویی را بلند کنم و سنگ‌ها را بشکنم، اما در آن لحظات چهره معصوم بچه‌هایم مقابل چشمانم بود و با قدرت بیشتری می‌کوبیدم. با غروب خورشید باید برای بچه‌ها مادری می‌کردم و شام می‌پختم و بعد هم موقع خواب می‌رسید،. بیشتر شب‌ها از شدت درد دست‌هایم نمی‌توانستم بخوابم. اما سعی می‌کردم بچه‌ها متوجه این موضوع نشوند. دستانم زمخت شده بودند و نمی‌توانستم صورت بچه‌ها را نوازش کنم. گاهی اوقات سنگ از دل کوه جدا می‌شد و روی دستم می‌افتاد. دستم چند بار شکست اما نگذاشتم بچه‌ها متوجه شوند. 
 مریم سه سالی است که سنگ‌شکنی را کنار گذشته است او شادی حقیقی‌اش را تنها هنگامی می‌داند که بتواند آسایش و موفقیت بچه‌هایش را به چشم ببیند.
«مادران ایران برای آسایش فرزندانشان از همه چیزشان میگذرند » این جمله مریم است و درست گفت اما در ایران امروز مادرانی میبینیم که در سطح شهر برای تهیه غذا سطلهای زباله را میکاوند و هزار رنج دیگر متحمل میشوند اما باز فرزندانشان گرسنه میخوابند و این محصول نظامی است که آقازاده ها یا به قول خودشان 4درصدیها نمیدانند با پول حاصل رنج مردم چه کنند اما دستان مریم مانند زمین تفتیده و خشک خوزستان ترک میخورد تا کرایه ماشینی حاصل پتکهای مریم در بیاید.باشد که دیگر هیچ مادری مجبور نباشد چنین مشقتی تحمل کند و کسانی هم نباشند که حق مادران و فرزندان ایران را بخورند.

نظرات

پست‌های پرطرفدار