فریدون مشیری شاعر کوچه های نا آرام



شاعر کوچه های نا آرام



گشتم نبود نگرد نيست 
در پشت چار چرخه ی فرسو ده ا ی، کسی
خطی نوشته بود:
« من گشته ام نبود!
تو دیگر نگرد،
نیست!»
این آیه ی ملال 
در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش
تا عرصه ی بگوی و مگو می کشاندمش:
- در جستجوی آب حیاتی؟
در بیکران این ظلمات آیا؟
در آرزوی رحم؟ عدالت؟
دنبال عشق؟
دوست؟.........
ما نیز گشته ایم 
« و آن شیخ نیز با چراغ همی گشت....»
آیا تو نیز،- چون او- « انسانت آرزوست؟»
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جست و جوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی ست.
هرگز
« نگرد نیست»
سزاوار مرد نسیت...
فریدون مشیری

نظرات

پست‌های پرطرفدار